شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
گل کـرده در زمین، کَـرَم آسـمانی ات آغــوش باز می رسد از مهـربانی ات دارد مــرا شبـیـه خودت پـیـر می کـند جان برده از تـمام تـنم نیمه جانی ات یوسف تـرین سـلالـۀ تـنهـا تر از هـمه سبــزی رسیده تا به لب ارغـوانی ات این گرد پیری از اثر داغ کوچه است بر موی تو نشسته ز فصل جوانی ات بــایــد که گـفـت هیئـت سـیّار مـادری خرج عـزا شدی و خدای تو بانی ات زهر از حرارت جگـرت آب می شود می گـرید از شرار غــم نـاگهـانی ات زینب به پای تشت تو از دست میرود رو می شود جـراحت زخـم نهانی ات آقای زهر خورده چه شد تیر خورده ای؟ چیزی نمانده از بـدن اسـتخــوانی ات |